۱۳۹۴ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه

شعر نوروزی بهارانه 2

مژدگانی دوستان، از رَه بهاران می‌رسد --- موسم دیدار یار و وصل جانان می‌رسد

رودها لب‌ریزِ آب و دشت‌ها پُرگل شدند --- آری اکنون بهترینِ روزگاران می‌رسد

پای‌کوبی، جشن سوری، آتش و سرخی آن --- غم ز دل‌ها می‌برد، زردی به پایان می‌رسد

شادمان، قاشق‌زنان، پوشیده‌رو، در کوچه‌ها --- کودکی با دستِ پُر، از رَه خرامان می‌رسد

دوستی از سر کنید ای دوستان، نوروز شد --- قدرِ شادی گر ندانی، غم شتابان می‌رسد

یار را دَربَر بگیر و جام را در دست خود ---  چون دَمِ دل‌دادگان و شادخواران می‌رسد

خودپسندان را رها کن بعد از این در وَهم خویش  ---  «آریا» اکنون زمان خاک‌ساران می‌رسد
***

از مجموعه اشعار محمد رضا محسنی حقیقی ۱۳۹۲: مجموعه غزل، قصیده و..،، دفتر یکم_ویرایش یکم، ص ۶۵

شعر بهارانه‌ی نوروزی

گردش چرخ‌فلک با خود بهار آورد باز /*/ دست گردون فرش گل را در چمن گسترد باز

سبزه و گل سر برون آورده‌اند از زیر خاک /*/ گویی آن‌ها را زمین در دامن‌اش پرورد باز

سردی و غم دیرگاهی خاک را پژمرده بود /*/ چیره شد گرمی و شادی این‌چنین بر درد باز

کیمیا گردیده گویا جامِ سیمینِ زمان /*/ اندرون‌اش باده‌ی سرخ و برون‌اش زرد باز

ای که بیگانه ز مهری و ز مایی و ز عشق /*/ از بَرَم رفتی ولی، ای آشنا برگرد باز

این جهان را آریا این‌سان که می‌بینی مَبین /*/ در نهان‌اش چیز دیگر، دست خود می‌کرد باز
—-

از مجموعه اشعار محمد رضا محسنی حقیقی ۱۳۹۲: مجموعه غزل، قصیده و..،، دفتر یکم_ویرایش یکم، ص ۷۴


پیچک عشق

پيچيده چو پيچَک به تن‌ام عشق، چه گويم
گر چَرخ چنين چاه کَنَد، راه چه پويم؟

چين در پي چين، زلف تو با چشم دُرُشت‌‍‌ات
بی‌چاره‌ی این‌ها شده‌ام، چاره چه‌ جويم؟

برگرفته شده از مجموعه اشعار محمدرضا محسنی حقیقی، ص 100