۱۳۹۴ شهریور ۶, جمعه

شعر یادگار فرهاد از محمد رضا محسنی

به بندرگاه وصل‌ات رَه چرا نيست؟  /*/  عجب درياي ژرفِ بي‌کراني‌ست!

به کوهِ دل، رُخ‌ات فرهاد کَندَست  /*/  گُريز از ياد تو هرگز مرا نيست

شعر از محمد رضا محسنی (آریا / آریاوُش)

۱۳۹۴ مرداد ۲۸, چهارشنبه

شعر باد خزانی



درِ دل را تو به روی غم و اندوه ببند  /*/  بر همه هستی و هر شور و هیاهوش بخند

زان‌که در عشق به امید ثباتش ریشه  /*/  کردی و باد خزان ساقه‌اش از بیخ بِکَند
ص 83

۱۳۹۴ مرداد ۱۸, یکشنبه

شعر: قوانین انسانی

سِزَد گر ما قوانینی بسازیم  /*/  به نیک و مهر ِ انسان دست یازیم


بُرون ریزیم رَشک و آز و کین را  /*/  خِرَد را بَرکشیم و عشق بازیم



برگرفته شده از مجموعه شعر رضا محسنی، ۱۳۹۳، ویرایش یکم، ص ۱۱۷

۱۳۹۴ مرداد ۱۴, چهارشنبه

شعر محسنی: خنده ی شیرین تو...


من از آن خنده‌ي شيرين تو فرهاد شدم

با نسيمِ نفس‌ات يک‌سره برباد شدم


گرچه رويين‌تنِ بي‌درد و غم و رنج بُدم 

تير برچشم زدي و همه فرياد شدم


تاقِ ويران شده‌ي خسرويِ نوشينهِ‌روان

بودم و با نگه‌ات خرم و آباد شدم


بسته‌پَر بودم و دربَند ولي با يادت 

بالِ سيمرغ شدم از قفس آزاد شدم


جشن سوري‌ست به دل، آتشِ ويران‎گر نيست 

تا ز گرماي تن‌ات سرخوش و سرشاد شدم


تنگ‌گرديده دل از مردم و خاموش بُدَم 

با سخن گفتن‌ات اي يار چه دل‌راد شدم


آريا عاشق و شوريده و بي‌خواب نبود 

همه از آن نِگَهِ ساده که رُخ‌داد شدم