۱۳۹۴ آبان ۱۹, سه‌شنبه

شعر درباره ی گذر عمر از محمد رضا محسنی

يک‌سال دِگَر گذشت از عمر عزيز   ***  درياب و ز خواب غفلت‌ات برپا خيز

اي دوست زِ هَر غم و بَدي دوري جو   ***  از شاديِ بي‌امان نشايد پَرهيز


از مجموعه اشعار محمد رضا محسنی ص 120
برگرفته شده از: یک شعر از محسنی

۱۳۹۴ آبان ۱۵, جمعه

درباره مجموعه اشعار محمد رضا محسنی

این نوشتار برگرفته شده است از: اشعار محمد رضا محسنی از تارنگار وبسایت رسمی

اشعار محمد رضا محسنی


مجموعه اشعار محمد رضا محسنی حقیقی در اسفند سال ۱۳۹۳ به چاپ رسید.
این مجموعه اشعار شامل ۱۲۰ شعر در قالب‌های کلاسیک غزل، قصیده، دوبیتی، رباعی، مثنوی و .. است.

ویژگی‌های اشعار

از ویژگی‌های این مجموعه شعر به‌کارگیری درصد بسیار بالایی از واژگان پارسی و برابرهای فارسی است که نشانی از توان زبان پارسی سره می‌باشد و از این دید امروزه منحصر به فرد است.
این مجموعه اشعار با زیر عنوان ویرایش یکم به چاپ رسیده و در آینده می‌تواند در شعرها بهبود و اصطلاحاتی حاصل گردد.;کتاب شعر محمد رضا محسنی
بخشی از این اشعار در بخش اشعار تارنمای شخصی محمد رضا محسنی حقیقی هم‌رسانی شده است که از این نشانی می‌توانید به آن دسترسی پیدا کنید: اشعار محمد رضا محسنی
تهیه و خرید کتاب نیز از این نشانی امکان پذیر است: خرید مجموعه اشعار محمد رضا محسنی
شماره شابک ۹۷۸-۶۰۰-۰۴-۰۵۹۴-۶

شعری که در پشت جلد کتاب درج شده

ای غرقه‌یِ در غوغا، جان را به چه می‌بازی /*/ عُمرت همه بَرباد است، بر هیچ چه می‌نازی
ای گشته روان‌ات تار، از خواسته گَردی خوار /*/ بیمارِ رَهِ رَشکی، در بند غم آزی
بَدخواه و سیاه و گَس، در واپَسِ پنداری /*/ لیکن لبِ خندان را، بر چهره بپردازی
در وَهم نمی‌گنجد، آن چیز که من خواهم /*/ خرسند نگردم از، آن چیز که می‌سازی
با این نگهِ کوته، سیمرغ نخواهی شد /*/ ای زاغ به این بال‌ات، بی‌چاره‌ی شَه‌بازی
راه‌ات به نَشیب است و در دَره به پروازی /*/ در اوجِ بُلندایم، با من نه تو انبازی
گردیدنِ گیتی را، بر صحنه‌ی هَستی بین /*/ غم‌نامه‌ی آن را ما، کردیم کنون بازی
این جمله پلیدی‌ها، بگرفت ز من یارم /*/ افسرده و بیمارم، دیوانه‌یِ غمازی
با این همه چون صخره، از موج نمی‌لرزم /*/ خَم گشتن‌ام آسان نیست، بر کوه چه می‌تازی
ای آریَهُ‌وش باید، اختر شوی و از سَر /*/ انسانِ درون‌ات را، برتر زِ کَسان سازی


۱۳۹۴ مهر ۲۸, سه‌شنبه

تیر آرش...

به منِ دل‌شُده گویند چرا شاد نِه‌ای /*/ ساکنِ کُنج خراباتی و آباد نِه‌ای

هر زمان شاد شدم یاد تو آمد به سرم /*/ بانگ بَر زَد که تو از بندِ غم آزاد نه‌ای

تیرِ آرش نه چنین کرد که مژگان تو کرد /*/ تو فُروبَسته به آن مرز افتاد نه‌ای

چشم شیرین تو با تلخی جورت آمیخت /*/ باش خاموش، مگو از چه تو فرهاد نه‌ای

نیست این آن‌چه که خُنیاگر عشق‌ام آموخت /*/ نغمه‌ی شادی ِ آغاز، که سَرداد نه‌ای

آریا راز به بیگانه نگویی بهتر /*/ تویی آن بُغض فروخورده، تو فریاد نه‌ای

از مجموعه اشعار محمد رضا محسنی حقیقی، ص ۳۲


شعر از محمد رضا محسنی حقیقی، از مجموعه اشعار 1393: ص 32

۱۳۹۴ مهر ۱۵, چهارشنبه

اوج سیمرغ و زاغکان...

گَرچه کوچک مي‌نمايد بالِ سيمُرغ از زمين
قيل و قالِ زاغکان در چشم او باشد همين

اين نگاه زاغ‌ها از کوتَه‌انديشي بُوَد
ديدگاه آن يکي را نيک و ديگرسان ببين
---

از مجموعه اشعار محمد رضا محسنی حقیقی، ص 120

۱۳۹۴ مهر ۶, دوشنبه

در خِرَد کوش...

اَرج دارد باده و مِي، بعد ازاين هُش‌يار باش
بانگِ شب‌هنگام خُم را بشنو و بيدار باش

گر که دانا نيست هم‌خوارت، تو با او مي مخور
در خِرَد کوش و جهان را نقطه‌ي ِپَرگار باش

---
از مجموعه اشعار محمد رضا محسنی حقیقی 1393: ص 121

۱۳۹۴ شهریور ۲۵, چهارشنبه

سیاهی...

از اين‌ سو کِرم‌هايِ لول خورده  /*/  از آن سو، زنده‌هايي هم‌چو مُرده

نگاهِ ديو و اهريمن ز هر سو  /*/  دلِ انسان و پاکان را فِسُرده



از مجموعه شعر محمد رضا محسنی، 1393: ص 

۱۳۹۴ شهریور ۱۵, یکشنبه

سزای نیکی و بدی...

هم‌چو پِژواکِ صدا باز آيَدت
نيکي از نيک و، بَد از بَد زايَدت

از دَرون يا از بُرون بيني سزاش
هَر کُنش را واکُنش مي‌شايَدت



از مجموعه اشعار محمد رضا محسنی 1393: ص 111

۱۳۹۴ شهریور ۶, جمعه

شعر یادگار فرهاد از محمد رضا محسنی

به بندرگاه وصل‌ات رَه چرا نيست؟  /*/  عجب درياي ژرفِ بي‌کراني‌ست!

به کوهِ دل، رُخ‌ات فرهاد کَندَست  /*/  گُريز از ياد تو هرگز مرا نيست

شعر از محمد رضا محسنی (آریا / آریاوُش)

۱۳۹۴ مرداد ۲۸, چهارشنبه

شعر باد خزانی



درِ دل را تو به روی غم و اندوه ببند  /*/  بر همه هستی و هر شور و هیاهوش بخند

زان‌که در عشق به امید ثباتش ریشه  /*/  کردی و باد خزان ساقه‌اش از بیخ بِکَند
ص 83

۱۳۹۴ مرداد ۱۸, یکشنبه

شعر: قوانین انسانی

سِزَد گر ما قوانینی بسازیم  /*/  به نیک و مهر ِ انسان دست یازیم


بُرون ریزیم رَشک و آز و کین را  /*/  خِرَد را بَرکشیم و عشق بازیم



برگرفته شده از مجموعه شعر رضا محسنی، ۱۳۹۳، ویرایش یکم، ص ۱۱۷

۱۳۹۴ مرداد ۱۴, چهارشنبه

شعر محسنی: خنده ی شیرین تو...


من از آن خنده‌ي شيرين تو فرهاد شدم

با نسيمِ نفس‌ات يک‌سره برباد شدم


گرچه رويين‌تنِ بي‌درد و غم و رنج بُدم 

تير برچشم زدي و همه فرياد شدم


تاقِ ويران شده‌ي خسرويِ نوشينهِ‌روان

بودم و با نگه‌ات خرم و آباد شدم


بسته‌پَر بودم و دربَند ولي با يادت 

بالِ سيمرغ شدم از قفس آزاد شدم


جشن سوري‌ست به دل، آتشِ ويران‎گر نيست 

تا ز گرماي تن‌ات سرخوش و سرشاد شدم


تنگ‌گرديده دل از مردم و خاموش بُدَم 

با سخن گفتن‌ات اي يار چه دل‌راد شدم


آريا عاشق و شوريده و بي‌خواب نبود 

همه از آن نِگَهِ ساده که رُخ‌داد شدم


۱۳۹۴ مرداد ۷, چهارشنبه

شعر: ارزش و باورها...

آن‌چه از ارزش که انسان ساخته      /*/       باورِ خود را به آن‌ها باخته
کوچَک‌اش دانَم، از آن‌جا بي‌گمان   /*/      هَست  والاتَر  ولي،    نشناخته



از مجموعه اشعار محمد رضا محسنی حقیقی، ص 115

۱۳۹۴ تیر ۲۳, سه‌شنبه

شعر پل دیدار (غزل رضا محسنی)


ز شعرم مي‌زنم پُل تا به ديدار
فراسوي جهان، در وَهم، پندار

يکايک واژه‌هاي چامه‌هايم
به سوي‌ات مي‌کند اين راه هموار

غزل‌هايم همه بوي تو دارند
تويي دشت پُر از گل، بي خَس و خار

در آن‌جا شادمان دور از هياهو
به درگاه‌ات بيايم مهربان‌يار

من‌ام مدهوش این رویای زیبا
به خوابی بی‌نهایت، گرچه بیدار

گمان‌ات آشنای آریایی؟
خيال‌ات آشناتر هست صدبار

از مجموعه شعر محمد رضا محسنی، ص 61: http://www.rezamohseni.ir/?page_id=94

۱۳۹۴ تیر ۲۱, یکشنبه

تخریب زیست‌بوم و ویرانی محیط زیست!


دلِ پاکِ زمين تنگ است اي دوست /*/ ز جان‌دارِ دوپايي که سخن‌گوست

به روزِ کوه و دشت و جنگل و آب /*/ چه آوردي، ببين اي خفته در خواب!

چه خودخواهانه انسان بر دَد و دام /*/ بتازد تا دمي يابد از آن کام

به آتش، زيست‌بوم بَس گرامي /*/ به ناداني بسوزيم و به خامي

گرامي گر نداري زيست‌گاه‌ات /*/ تَبَه گردي تو در پايان راه‌ات

به ياد کودک‌ات در زادروزش /*/ درختي برنشان در يادبودش

از او اين يادگاري تا هميشه /*/ بماند چون کُند در خاک ريشه

اگر خواهي ز پيوستن نشانه /*/ نهالي برنشان با اين بهانه

به يادِ يار و پيمان، دست-در-دست /*/ بکاريد و شويد از عشق سرمست

اميدم اين بُوَد کين راه و اندرز  /*/ شود آيين انسانيِ بي‌مرز

از مجموعه اشعار محمد رضا محسنی، ص 75

۱۳۹۴ تیر ۱۹, جمعه

شعر (غزل) بانگ شباهنگ

يک‌دَم نَشَوَد چهره‌ام آژَنگ /*/ زين راه پُر از ريگ و پُر از سنگ

فرمان چو دهي سخت در اين رَه /*/ با ريمَن و پَتيارِه کُنَم جنگ

با بودن‌ات اين خانه چو پَرديس  /*/ بي بودن‌ات اما شده بي‌رنگ

گر نام و نشان‌ام بِبَرَد عشق  /*/ تَن دَر بدهم شاد بدين ننگ

نيکو نَبُوَد بين من و تو /*/ رفتار فريبنده و نيرنگ

برخيز و بيا کز غم دوریت  /*/ گرديده دل‌ام هم‌چو لب‌ات تنگ

نوميد نشو آريه‌وُش تا /*/ آن‌دَم که رسد بانگِ شباهنگ

۱۳۹۴ خرداد ۲۷, چهارشنبه

غزل پری‌چهره از محمد رضا محسنی

من از آن روز که رفتي و دگر رُخ ننمودي
چشم بر در شده‌ام تا برسد باز درودي

مگرم جامِ جهان‌بين بدهد خسروِ کِي‌زاد 
وَرنَه چون قطره‌يِ پنهان‌شده‌يِ در دلِ رودي

اي پري‌چهره چه خوش بال گشودي و پريدي 
متعلق تو به اين جايِ فرومايه نبودي

دارم اميد زماني که از اين جاي دل‌آزار 
رخت بربسته و آيم به سراغ تو به زودي

نگه‌ات سرد شده، رنگ نمی‌پاشد هیچ
زان دَمِ شومْ، چرا چشم به بیگانه گشودی؟

دل‌بَر او بود که شُد، ورنه تو از آتش عشق‌ات 
چه به‌جا مانده به جز کُپه‌يِ خاکستر و دودي؟

ديدي آخر که هم‌آواز نبودي و بدين رَه 
چامه‌يِ عشق و جنون را تو دِگَرگونه سُرودي

آريا هرچه بگويي، شده ديوانه وليکن 
حيف از آن گوهر زیبا که چنين زشت بِسودي

برگرفته شده از کتاب مجموعه اشعار محمد رضا محسنی حقیقی 1392 (ویرایش یکم): ص 39


۱۳۹۴ خرداد ۹, شنبه

باغ بی‌کاستی


من تو را مي‌جويم اي بي‌کاستي  /*/   سرزمين مهر و عشق و راستي

اي که دور از دست ديوان بوده‌اي  /*/  خود فراخواندي مرا، خود خواستي
---
از مجموعه اشعار محمد رضا محسنی حقیقی ۱۳۹۲: مجموعه غزل، قصیده و..، ص 106

۱۳۹۴ خرداد ۷, پنجشنبه

شعر دست بردار استاد!

دست بَردار تو استاد، که داوَت باد است!  /*/   روزگاران زِ اَزل جاي به نادان دادست

بي‌شُماران چو تو بودند و فراوان شاگرد  /*/  ليک امروز به نيکي ز کدام‌اش ياد است؟!
-
از مجموعه اشعار محمدرضا محسنی حقیقی 1393: ص 118

۱۳۹۴ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه

شعر نوروزی بهارانه 2

مژدگانی دوستان، از رَه بهاران می‌رسد --- موسم دیدار یار و وصل جانان می‌رسد

رودها لب‌ریزِ آب و دشت‌ها پُرگل شدند --- آری اکنون بهترینِ روزگاران می‌رسد

پای‌کوبی، جشن سوری، آتش و سرخی آن --- غم ز دل‌ها می‌برد، زردی به پایان می‌رسد

شادمان، قاشق‌زنان، پوشیده‌رو، در کوچه‌ها --- کودکی با دستِ پُر، از رَه خرامان می‌رسد

دوستی از سر کنید ای دوستان، نوروز شد --- قدرِ شادی گر ندانی، غم شتابان می‌رسد

یار را دَربَر بگیر و جام را در دست خود ---  چون دَمِ دل‌دادگان و شادخواران می‌رسد

خودپسندان را رها کن بعد از این در وَهم خویش  ---  «آریا» اکنون زمان خاک‌ساران می‌رسد
***

از مجموعه اشعار محمد رضا محسنی حقیقی ۱۳۹۲: مجموعه غزل، قصیده و..،، دفتر یکم_ویرایش یکم، ص ۶۵

شعر بهارانه‌ی نوروزی

گردش چرخ‌فلک با خود بهار آورد باز /*/ دست گردون فرش گل را در چمن گسترد باز

سبزه و گل سر برون آورده‌اند از زیر خاک /*/ گویی آن‌ها را زمین در دامن‌اش پرورد باز

سردی و غم دیرگاهی خاک را پژمرده بود /*/ چیره شد گرمی و شادی این‌چنین بر درد باز

کیمیا گردیده گویا جامِ سیمینِ زمان /*/ اندرون‌اش باده‌ی سرخ و برون‌اش زرد باز

ای که بیگانه ز مهری و ز مایی و ز عشق /*/ از بَرَم رفتی ولی، ای آشنا برگرد باز

این جهان را آریا این‌سان که می‌بینی مَبین /*/ در نهان‌اش چیز دیگر، دست خود می‌کرد باز
—-

از مجموعه اشعار محمد رضا محسنی حقیقی ۱۳۹۲: مجموعه غزل، قصیده و..،، دفتر یکم_ویرایش یکم، ص ۷۴


پیچک عشق

پيچيده چو پيچَک به تن‌ام عشق، چه گويم
گر چَرخ چنين چاه کَنَد، راه چه پويم؟

چين در پي چين، زلف تو با چشم دُرُشت‌‍‌ات
بی‌چاره‌ی این‌ها شده‌ام، چاره چه‌ جويم؟

برگرفته شده از مجموعه اشعار محمدرضا محسنی حقیقی، ص 100